عروسكم آيساعروسكم آيسا، تا این لحظه: 12 سال و 24 روز سن داره

آیسا,عروسک قشنگم

20 ماهگی شیطون بلای مامان

آیسا جونم 20ماهگیت مبارک.الان 2ماهه که واست چیزی ننوشتم چون توبهم اجازه ی نوشتن ندادی.انقدر شیطون شدی که لحظه ای نمی تونم تنهات بذارم.از صبح باید پا به پات بدوم.وقتی هم که بعد از ناهار میخوابی منم از فرط خستگی بیهوش میشم.حالا هم در اتاق رو از داخل قفل کردم و گذاشتم هر کاری دلت میخواد بکنی تا بتونم بنویسم(اتاق چه دیدنی شده).توی این مدت تو واکسن 18 ماهگیت رو زدی و من از شر واکسن هات تا 6 سالگی خلاص شدم.حدود یک روز تب کردی و شل شلی و آروم راه میرفتی.چند روز تعطیلی تاسوعا و عاشورا به کنگان خونه ی خاله مستانه رفتیم و کلی تو دریا آب بازی کردیم.تو هم عاشق آب بودی و کلی خوش گذشت. حالا از شیطونی هات بگم:از روی مبل میری بالا و میری روی اپن آش...
21 آذر 1392

18 ماهگی دخمل مامان

دخمل قشنگم 18ماهگیت مبارک.هر چی فکر میکنم هنوزم باورم نمیشه که تو دختر من باشی و یا اینکه من مادر شده باشم.اما تو این ماه که تو همش میری و میای منو صدا میکنی و همش کلمه ی مامان از دهنت نمی افته منو بیشتر به فکر فرو میبره که یعنی من راست راستکی مامان هستم.اونم مامان یه دختر بچه.اونم یه دختر به نازی آیسای عزیزم.واااای نه این همه خوبی در باورم نمیگنجه.خیلی ازت ممنونم که منو به عنوان مادرت انتخاب کردی.خیلی خیلی دوست دارم و خوشحالم که داری روز به روز بزرگتر و عاقلتر میشی. عزیزکم تو این ماه شیطنت هات خیلی بیشتر شده و دیگه هچ چیز از دست تو در امان نیست.همش کارت شده بهم ریختن همه ی وسایل اتاقت.هر چقدر مرتبش میکنم تو چشم به هم زدنی بهمش میریزی....
22 مهر 1392

عکسهای 16 تا 17 ماهگی عروسک قشنگم

جیگر مامان تا لباس بیرونش رو میپوشه سریع میاد سراغ جاکفشی تا کفشاش رو در بیاره و بپوشه. همش میری سراغ کشوی لباسات و هر لباسی که بر میداری(چه بلوز و چه شلوار )میکنی پات. آیسا در حال لواشک خوردن عاشق نگاه کردن تبلیغات تلویزیون به خاطر اینکه تو آشپزخونه خیلی فضولی میکردی مجبور شدیم جلوی درش پشتی بذاریم. ...
25 شهريور 1392

17 ماهگی آیسا

دختر مامان 17 ماهگیت مبارک.ببخشید که چند روز با تاخیر اومدم آخه ویندوز عوض کرده بودیم و رو ویندوز جدید برنامه ی کم کردن حجم عکس نصب نمیشد و آخر با کلی مکافات نصبش کردیم. عسل مامان کلی بزرگ شده و کارهاش هم با نمک تر شده.هروقت من نماز میخونم تو هم چادر کوچولویی که عزیز برات دوخته رو میپوشی و نماز میخونی.در اون حالت مثل فرشته ها میشی و من انقدر بوست میکنم تا جیغت در بیاد. حرف زدنت هم خیلی بیشتر شده و کلی از کلمه ها رو میگی البته فقط من و بابایی میفهمیم که چی میگی.کلی دندون در آوردی فکر کنم 11 تا شده باشن.حدود ده روز پیش نی نی خاله مهناز به دنیا اومد.تو نی نی رو خیلی دوست داری(البته بیشتر از نی نی گهوارشو دوس داری)همش میرفتی کنار گهواره و نی نی...
25 شهريور 1392

عكسهاي 15 تا 16 ماهگي آيسا

  اولين نقاشي آيساي عزيزم تو اين عكس تو رو صندلي عقب ماشين خوابت برد.مامان فداي خوابيدنت بشم عزيزم. مدل هاي مختلف غذا خوردن عسلم: اي كاش يه كم از اين غذاها رو واقعي ميخوردي.حيف كه فقط باهاشون بازي ميكني.   ...
22 مرداد 1392

16 ماهگي عروسكم

دختر ناز نازي من 16 ماهگيت مبارك. عسل مامان ديگه حسابي بزرگ شدي و تنها دغدغه ي من براي تو غذا نخوردنت هست.اين ماه هم وزن اضافه نكرده بودي و دكتر بهت شربت اشتها داد.وقتي غذا برات ميارم كلي خوشحال ميشي و با اصرار ميخواي كه خودت بخوري اما همه ي غذا رو ميريزي و يه كوچولو بيشتر نميخوري.هر وقت هم كه خودم بهت غذا ميدم همه رو ميريزي بيرون و هيچي نميخوري. آخه من چيكار كنم؟؟؟ كلي بازيگوش شدي و بازيهات خيلي بزرگونه شده.عاشق عروسكهات هستي و بهشون ميگي ني ني بغلشون ميكني لالاشون ميكني بهشون شير ميدي همه ي خوردني هات رو تو دهنشون ميكني و ...توپ هم خيلي دوست داري و هر وقت توپ ميبيني كلي ذوق ميكني و ما مجبور ميشيم برات بخريمش. اينم چند تا عكس از ...
20 مرداد 1392