خداحافظي تا خونه ي جديد
آيساي عزيزم ببخش كه اين روزها فرصت نوشتن خاطرات و گذاشتن عكسهاي ماهت رو ندارم و دير به دير وبت رو آپديت ميكنمآخه مشغول جمع كردن وسايل خونه هستم.آقا جون خونمون رو فروخته و ما بايد تا 2هفته ي ديگه اينجا رو تخليه كنيم و بريم تو آپارتماني كه قراره تا چند روز ديگه ساختش تموم بشه.دلم براي خونمون تنگ ميشه چون كلي خاطره ازش دارم.26اسفند كه بياد سومين سالگرد ازدواج من و بابايي هست يعني 3 ساله كه ما تو اين خونه داريم زندگي ميكنيم و حدود يك سالي ميشه كه توهم به جمعمان اضافه شدي و هر سه با هم كلي خاطره هاي مختلف داريم.البته من هميشه عاشق زندگي تو آپارتمان بودم اما به دلايلي الان خيلي تمايلي به رفتن ندارم.خيلي بي حوصله هستم واگه تو نبودي معلوم نبود چه جوري بودم.چون تو با شيطنت هات دلم رو شاد ميكني و بهم روحيه ميدي.اي كاش هنوزم بچه بودم و هيچ چيز نميفهميدم.اين روزها چيزهايي ديدم و شنيدم كه فقط فكر ميكردم مال تو قصه هاست.تنها نكته ي آموزنده اي كه از اين جريان ياد گرفتم و دوست دارم مادرانه بهت ياد بدم تا تو هم به اين مشكل برنخوري و دلت نشكنه اينه كه : يكي از مهم ترين چيزهايي كه براي ازدواج بايد بهش توجه كني هم سطح بودن فرهنگ و آداب و رسومهاست.هر چقدر هم كه شوهرت رو دوست داشته باشي اما تفاوت فرهنگي زندگيت رو خراب ميكنه چون تو فقط با شوهرت زندگي نميكني و خواه نا خواه با خانواده اون هم بايد مراوده داشته باشي و ...
عسل مامان تا مدتي نميتونم واست چيزي بنويسم چون حسابي كار دارم .تازه تو خونه ي جديد بايد فكري به حال اينترنت كنم و دانژه ي جديد بگيرم. سعي ميكنم زود زود بر گردم با كلي حرف از پيشرفت هات.چند تا از آخرين عكسهات رو برات ميذارم و همين طور چند تا عكس از اتاقت تا بدوني فبلا اتاقت چه شكلي بوده.عسلكم خيلي خيلي دوست دارم توهمه ي زندگي ماماني.
اينم عكسهاي اتاقت:
انشاا... اتاقت تو خونه ي جديد خيلي قشنگ تر از اين بشه عروسكم.بووووووووس