تولد 8 ماهگي آيسا
دختر گلم تولدت 8 ماهگيت مبارك باشه.ازت عذر ميخوام كه تولدت رويك روز ديرتر بهت تبريك گفتم آخه تولد تو مصادف با هفتم پدر و مادر بزرگم بود.فاجعه اي كه كمرمان را شكست و همه مان را عزادار كرد.چه اشكها كه نريختيم و چه حسرتها كه نكشيديم اما با خواست خدا نميشه جنگيد و زندگي همچنان ادامه دارد.چقدر به حال تو حسرت خوردم كه هنوز هيچ چيز نميفهمي و نميدوني غم و غصه چيه!!!
3روز از صبح تا شب تو رو خونه ي عزيز جون (مادربزرگ پدري) گذاشتم و فقط شبها تو رو كنار خودم داشتم.درد از دست دادن عزيزان يك طرف و دوري از تو دختر گلم از طرف ديگه داغونم كرد.
آيساي عزيزم بابا بزرگ عاشق بچه ها بود و وقتي من تو رو حامله شدم كلي خوشحال شد.اما وقتي 4 ماهه بودم مشكل روده پيدا كرد و تو بيمارستان بستري شد و ديگه هيچ وقت خوب نشد و هيچ وقت نتونست تو رو در آغوش بگيره.مطمئن هستم اگه ميدونستي چه گلي رو از دست دادي تو هم عزادار ميشدي دختر نازنينم.
عزيزم تو هيچ وقت فرصت عكس گرفتن با پدر بزرگت رو نداشتي اما در عوض با عكسش تونستي عكس بگيري گلم.
دختر نازم تو اين ماه تو حسابي پيشرفت كردي اما ماماني فرصت نوشتن كارهات رو پيدا نكردم و اميدوارم منو ببخشي.عزيزم تو به محض اينكه 7 ماهت پر شد و وارد 8 ماهگي شدي :
1-چهار دست و پا رفتن رو شروع كردي و الان ديگه حرفه اي شدي و با سرعت از يك سمت اتاق به سمت ديگه ميري.
2-به راحتي ميتوني بنشيني.
3-خودت به تنهايي از حالت چهار دست و پا به حالت نشسته در مياي.
4-حرفهايي كه همش تكرار ميكني: ماماما -بابابا - ن ن ن - ددد - گ گ گ
5- با روروك ميتوني راه بري.
عشق كوچولوي مامان تولدت مبارك.
اينم عكسهايي كه روز تولدت تو خونه ي پدري ام ازت گرفتم:
دختر گلم تو چند روزه كه سرما خوردي و يه كم بي قراري ميكني و سرما به چشمت هم زده و كمي قرمز و كوچيك شده.آبريزش بيني هم كه لحظه اي رهات نميكنه. انشاا... كه زود خوب بشي عسلم.
اينم 2 تا عكس كه با كلي تاخير تونستم از دندون هاي كوچولوت بگيرم:
عروسكم تولدت مبارك.