عروسكم آيساعروسكم آيسا، تا این لحظه: 12 سال و 17 روز سن داره

آیسا,عروسک قشنگم

بزرگتر شدن دختر مامان

عزیزم تو روز به روز داری بزرگتر میشی وهمین طور بانمک تر.دیگه مثل قبل همش گریه نمیکنی.هر وقت نازت میکنم میخندی.من عاشق خندیدنت هستم دختر گلم.کلی دست وپا میزنی با خودت حرف میزنی و گاهی جیغ میکشی همش دستای مشت شده ات تو دهنت هست و داری با تلاش زیاد میخوریش.هر کی بغلت میکنه شروع میکنی به خوردن لباساش.البته حسابی بغلی شدی و دوست داری همش تو بغل یکی باشی و باهات بازی کنن آیسای نازم وقتی میخندی همه ی غصه هام از بین میره و از ته دل میخندم. ...
12 تير 1391

واکسن 2ماهگی

عزیزم روز 20خرداد که وقت واکسن زدنت بود من و بابایی تو رو به مرکز بهداشت بردیم.از قبل واست یه کیسه ی آب گرم خریده بودیم تا بعد از واکسن بذاریم رو پای قشنگت تا زودتر خوب بشی.اول خانم دکتر قد و وزن تو رو اندازه گرفت.وزنت 5کیلو و 100گرم بود و قدت 59سانت.خانم دکتر گفت که این ماه کم وزن اضافه کردی.گفت که باید دفعات شیردهی را بیشتر کنم.بعد هم واکسن زدیم و اومدیم خونه.تو یه کم بیشتر گریه نکردی و دختر خوبی بودی.توخونه تا چند روز بهت قطره استامینوفن دادیم وتو زیاد تب نکردی و اصلا هم بی تابی نکردی.خدا رو شکر که دیگه تا 4ماهگی واکسن نداری دختر گلم ...
7 تير 1391

تا 2ماهگی آیسا

آیسای عزیزم تو روز به روز بانمک تر میشی و من وبابا فرزاد عاشقت هستیم.تو زیاد گریه میکنی.اما ما حتی گریه هات رو هم دوست داریم چون میدونیم که به همین زودیها تو دختر آرومی میشی و دیگه ما رو اذیت نمیکنی.راستش باید اعتراف کنم که این اخلاقت به من رفته.مامان بزرگ میگه:منم وقتی کوچولو بودم همش گریه و زاری میکردم.چه لذت بخش هست که روز به روز بزرگتر شدن میوه ی زندگیت را ببینی و من هم در حال حاضربه این امید روزهایم را شب میکنم.چند تا از عکسهای بین 1تا 2ماهگیتو رو به نمایش میذارم تا با دیدنش لذت ببری: وای عزیزم یادم رفت بگم که تو از روز اول تولدت موهات به سمت بالا بود و همه میگفتن که موهات فشن هست.قربون اون موهای قشنگ...
7 تير 1391

بدون عنوان

آیسا جون تو یه پسرخاله داری که تقریبا همسن هستید.پسرخاله مهناز که اسمش طاها هست 16روز از تو کوچیکتره.طاها 5اردیبهشت به دنیا اومده.تواین عکس هم که 8 اردیبهشت هست میخواستیم بریم خونه ی خاله مهناز واسه دیدن طاها جون.اما تو غرق خوابی عزیزم ...
2 تير 1391

روزهای اول تولد

عزیزم شب تولدت در بیمارستان خیلی گریه کردی و نذاشتی مامان و مامان بزرگت استراحت کنن. تازه کل بخش هم صدات پیچیده بود و همه بدخواب شدن.گرسنه بودی و من شیری نداشتم تا بهت بدم.پرستار واست شیرخشک آورد و بهت شیر دادیم.فردای تولدت نزدیک ظهر از بیمارستان مرخص شدیم.بابایی اومد دنبالمون و ما رو برد خونه ی مامان بزرگ.آخه بابابزرگت مریض شده بود و تو خونه بود و نمیشد تنهاش بذارن.تا 10روز ما اون جا بودیم و همه ی کارای تو رو مامان بزرگ انجام میداد البته خاله مریم هم کمکش میکرد.همه خیلی دوست داشتن.تو زیاد گریه میکردی وجیغ هات هم کرکننده بود عزیزدل مامان.حمام 10روزگیت رو هم اونجا کردیم و فرداش برگشتیم خونه ی خودمون. ...
2 تير 1391

آیسا آیسا و باز هم آیسا

دوست دارم تو تموم صفحات وبلاگ عکس تو باشه دختر گلم.چی قشنگ تر از عکس تو نمیدونم من این احساسو دارم یا همه ی مامانا فکر میکنن که نی نی شون از همه قشنگ تره؟؟؟ آیسا عروسک قشنگم انشالا همیشه سالم و صالح باشی. ...
2 تير 1391

جشن تولد1ماهگی آیسا

روز20اردیبهشت بابایی واست کیک تولد و شمع خرید و ما تونستیم واست یه جشن کوچیک 3نفره بگیریم.عزیزم تولد یک ماهگیت مبارک.انشالا خوشبخت بشی عسلکم. لباسای تولد رو تنت کردیم اما توخوابیدی و نذاشتی ازت عکس بگیریم. اما ما به زور بیدارت کردیم.واسه همین هم تو حسابی کسل و کلافه هستی دخترم. تولد تولد تولدت مبارک. ...
2 تير 1391

تشکیل پرونده در بهداشت

روز 19اریبهشت ماه که 30روزه شده بودی من و تو و بابایی رفتیم بهداشت نزدیک خونمون و تشکیل پرونده دادیم و تو رو بهداشتی کردیم.عزیزم تو کلی بزرگ شده بودی و من و بابایی ذوق کردیم که دخترمون داره تند تند بزرگ میشه.وزنت شده بود:4کیلو و 650گرم البته با لباس و قدت هم 55سانت.بهداشتیار اونجا با گفتن این  که همه چیزت عالیه ما رو خوشحال کرد.عزیزم من وبابا فرزاد خیلی خیلی دوست داریم. بوس بوس ...
2 تير 1391