عروسكم آيساعروسكم آيسا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

آیسا,عروسک قشنگم

واکسن 4ماهگی آیسا

  دختر نازم امروز واکسن 4ماهگیت رو زدیم.وای که چقدر دلم واست سوخت از قبل همش استرس داشتم آخه میترسیدم خیلی دردت بگیره.وقتی هم که داشتن واکسنت رو میزدن من از اتاق بیرون رفتم  و تو رو پیش بابایی گذاشتم آخه طاقت دیدن ناراحتیت رو نداشتم.قد و وزنت رو هم گرفتیم.قدت 65سانت شده بود و وزنت هم 600/6.عزیز مامان چقدر بزرگ شدی.امیدوارم که تب نکنی و خیلی هم پات درد نگیره.دوست دارم  این هم عکست بعد از واکسن زدن که مظلومانه دراز کشیدی: ...
22 مرداد 1391

تولد 4ماهگی آیسا

آیسای عزیزم امروز تو 4ماهه شدی.تولدت مبارک باشه گل مامان.وااااای خدایا کی میشه که  تولد 1سالگی دختر نازم رو جشن بگیریم.دختر گلم از وقتی که وارد زندگی من و بابا شدی زندگی  رو واسمون رنگی کردی. تولد تولد تولدت مبارک...                                                                  &...
20 مرداد 1391

آیسا در پارک

آیسای عزیزم دیروز من و تو وبابایی به پارک رفتیم.تو دیگه مثل قبل که کوچولو بودی بی تفاوت نبودی و با کنجکاوی به همه چیز نگاه میکردی.باد می اومد و تو با خوشحالی چشمهای قشنگت رو می بستی و می خندیدی.آخرش هم خوابت برد و ما برگشتیم.این هم چند تا عکس از رفتن عزیز مامان به پارک: ...
20 مرداد 1391

سالگرد آمدن عزیزترین مهمان دنیا

دختر گلم امروز روز ١٩ماه رمضان هست.پارسال حدود همین روزا بود که من فهمیدم باردار هستم و یه کوچولوی ناز نازی داره مهمون خونمون میشه.یادش به خیر چه روزای قشنگی بود.دیگه همه ی ماه رمضان ها یاد تو می افتیم.حالا چند تا از عکسهای بین ٣تا ٤ ماهگیت رو با هم میبینیم:                                           ...
18 مرداد 1391

بازی کردن دختر مامان

آیسای گلم توعاشق این هستی که یه نفر باهات بازی کنه یا نازت کنه تا تو هم حسابی واسش بخندی و خودت لوس کنی .بابایی همش رو صندلی راک میشینه و  تورو هم تو بغل میگیره و با هم تاب میخورید وتلویزیون نگاه میکنید .  یا اینکه رو شکم بابایی میشینی و هواپیما بازی میکنی.چه لذتی داره بازی کردن با تو .  یکی دیگه از بازیهات اینه که من پتو میندازم رو سرت و میگم آیسا کو؟تا با خوشحالی دست و پا میزنی و با تلاش زیاد از زیر پتو میای بیرون و میخندی. وقتی رو شکم میخوابی اولش خوشحالی و بازی میکنی اما چند دقیقه که گذشت زود خسته میشی و شروع به غر زدن میکنی و اگه بازم اهمیت ندم دیگه گریه میکنی. بعضی وقتا یه کوچولو رو مبل می...
14 مرداد 1391

خوب شیر نخوردن آیسا

آیسا جان تو این روزا خیلی داری مامانو اذیت میکنی آخه خوب شیر نمیخوری.اولش که  میخوای می می بخوری با اشتها هستی اما فقط چند دقیقه خوب شیر میخوری بعد شروع میکنی به شیطونی کردن. یه قلپ شیرمیخوری بعد نگاه به در و دیوار میکنی.لگد میزنی ومیخندی.گاهی منو نگاه میکنی و گاهی هم تلویزیون رو .البته شیر خشکت رو  بهتر میخوری.چند وقت پیش که شیرخشک رو هم دوست نداشتی شیرت رو عوض  کردم.حالا شیر نان میخوری و خدا رو شکر طعمش رو دوست داری.اینم یه عکس از شیر خوردنت: ...
11 مرداد 1391

سرما خوردگی آیسا

آیسای عزیزم تو برای اولین بار مریض شدی و من  و بابایی خیلی نگران هستیم تو سرما خوردی و کمی تب میکنی.کاملا بی حوصله هستی ودوست داری همش بغلت کنیم و راه بریم.مزه ی یکی از داروهات رو دوست نداری و من هر چی سعی کردم بهت بخورونم نشد آخه تو با بدجنسی تمام همه ی دارو رو تف میکنی بیرون شیطون بلا دختر نازم امیدوارم هر چه زودتر خوب بشی و ما رو از نگرانی در بیاری                                                &n...
3 مرداد 1391

3ماهگی آیسا

آیسا جان تولد 3ماهگیت مبارک.تو دیروز 3ماهه شدی و من وبابایی رو خوشحال کردی. تو الان میتونی کلی بخندی البته خنده هات کمی با صدا شده.ذوق میکنی و تند تند دست و پا میزنی.تلویزیون تماشا میکنی و وقتی خسته شدی شروع میکنی به غر زدن.وای به روزی که دیگه طاقتت تموم بشه جوری گریه میکنی که دست و پام رو گم میکنم و فکر میکنم که بلایی سرت اومده اما به محض اینکه بغلت میکنم آروم میشی.تو خیلی شیطون بلایی عزیزم                این عروسک رو خاله مرضیه واست آورده وتو با حرص خوردیش آخه تو همه چی رو میخوری دختر گلم.           ...
21 تير 1391

بزرگتر شدن دختر مامان

البته هنوزم وقتی لباستو عوض میکنم یا گرسنه میشی عصبانی میشی و داد و بیداد میکنی و یا جیغ های فجیع میکشی.چند تا از عکساتو ببین: این هم چند تا عکس از خوردن مشت هات: چرا این جوری نگام میکنین؟خب دستام خوشمزه هست دیگه!!!                                               ...
13 تير 1391