عروسكم آيساعروسكم آيسا، تا این لحظه: 12 سال و 16 روز سن داره

آیسا,عروسک قشنگم

تولد 9 ماهگي عسلم

آيساي نازم تولدت مبارك امروز شما 9ماهه شدي و كلي دل مامان و بابا رو شاد كردي.چه لذت بخشه كه آدم ثانيه به ثانيه بزرگتر شدن عزيزش رو حس كنه.الان 18 ماهه كه وارد زندگيمون شدي.9 ماه تو شكمم بودي و 9 ماه هم در كنارمون.از صميم قلبم تولدت رو تبريك ميگم. تو كلي شيطون بلا شدي . گاهي از وقت ها از دستت كلافه ميشم. از صبح تا شب بايد دنبالت بگردم آخه تو چهار دست و پا مشغول خونه گردي هستي و هر لحظه يه خراب كاري ميكني.بارها و بارها زمين خوردي و دست و پا و صورتت همش زخمي هست. بدون اينكه بفهمم كي و كجا زخمي شدي! خيلي راحت ميشيني و ميخوابي.دستت رو ميگيري به مبل و ...و بلند ميشي و مدتها مي ايستي.با روروك خيلي راحت راه ميري اما از روروك خوشت ن...
20 دی 1391

ايستادن گل مامان

دختر ناز نازي مامان تو اين روزها خيلي شيطون بلا شدي و همش مشغول بازي هاي خطرناك هستي.ميخواي بايستي بدون توجه به اينكه كجا هستي.به خاطر اين موضوع تو اين چند روز بارها و بارها زمين خوردي و گريه كردي و دل ماماني واست كباب شد. ...
3 دی 1391

تولد 8 ماهگي آيسا

دختر گلم تولدت 8 ماهگيت مبارك باشه.ازت عذر ميخوام كه تولدت رويك روز ديرتر بهت تبريك گفتم آخه تولد تو مصادف با هفتم پدر و مادر بزرگم  بود.فاجعه اي كه كمرمان  را شكست و همه مان را عزادار كرد.چه اشكها كه نريختيم و چه حسرتها كه نكشيديم اما با خواست خدا نميشه جنگيد و زندگي همچنان ادامه دارد.چقدر به حال تو حسرت خوردم كه هنوز هيچ چيز نميفهمي و نميدوني غم و غصه چيه!!! 3روز از صبح تا شب تو رو خونه ي عزيز جون (مادربزرگ پدري) گذاشتم و فقط شبها تو رو كنار خودم داشتم.درد از دست دادن عزيزان يك طرف و دوري از تو دختر گلم از طرف ديگه داغونم كرد. آيساي عزيزم بابا بزرگ عاشق بچه ها بود و وقتي من تو رو حامله شدم كلي خوشحال شد.اما وقتي 4 ...
21 آذر 1391

عزاداري آيسا در مراسم تاسوعا و عاشورا

آيسا جون امسال براي مراسم عزاداري امام حسين(ع) به برازجان رفتيم تا عسل مامان اولين ماه محرم عمرش را در شهر پدري اش تجربه كند.دختر مامان تو اونجا كمي اذيت شدي آخه آب و هواي اونجا با تو سازگار نبود  و به اصطلاح آب به آب شدي درآخرهم سيل گير شديم.اما خوب يه خاطره براي دختر عزيزم به جا گذاشت. اينم تعدادي از عكسهات كه تو مراسم عزاداري ازت گرفتم: دختر گل مامان   انشاا... امام حسين هميشه يار و ياورت باشه. ...
10 آذر 1391

تولد 7 ماهگي عسلم

سلام و صد سلام به دختر نازنينم.هوراااااااااااااااااا دختر ناز ماماني يك ماه بزرگتر شد.عسلكم تو هر چي بزرگتر ميشي شيرين تر ميشي و خواستني تر ماماني دوست دارم بخورمت دختر خوردني مامان   تغييراتي كه تو اين ماه رخ داد عبارتند از:                                                                  1- ميتوني ...
20 آبان 1391

دومين مرواريد آيسا جون خوش اومدي

آيساي عزيزم دومين مرواريد كوچولوت هم امروز رويت شد و مامان و بابا رو خوشحال كرد.اولين  دندونت قسمت پايين لثه ات دندون جلو سمت راست بود و دوميش هم سمت چپ دندون قبلي هست.از صميم قلب بهت تبريك ميگم كه گامهاي بزرگ شدن رو تند تند داري بر ميداري.اين روزا خيلي سعي كردم از دندونت عكس بگيرم اما موفق نشدم.امروز هم با تلاش فراوان از دندونت عكس گرفتم اما از بس دندونت كوچولو هست تو عكس معلوم نميشه اما بازم خوبه گلكم     ...
18 آبان 1391

سوئيشرت قرمزي

آيسا جون دوست عزيزم مينا و عزيز جون(مادر بابايي) زحمت كشيدن برات لباس بافتن.   . مينا جون برات يه شنل خوشگل و يك سارافون بافته كه سارافون امسال اندازه ات نميشه و ميره واسه سال آينده.عزيز جون هم برات يه سوئيشرت بافته كه وقتي ميپوشي شبيه شنل قرمزي ميشي و ماماني ميترسم كه آقا گرگه فرق شنل و سوئيشرت رو نفهمه و تو رو به جاي شنل قرمزي  بخوره اين شنل مينا جون: اينم سوئيشرت عزيز جون: واقعا دستشون درد نكنه خيلي زحمت كشيدن. واااااااااااي آقا گرگه اومد ...
18 آبان 1391

حافظيه رفتن گل مامان

جمعه12 آبان دختر ناز مامان براي اولين بار به حافظيه رفت.عسلم من عاشق حافظ و حافظيه هستم و كلي خاطره هاي رنگارنگ از اونجا دارم.در دوران دانشجويي دانشگاه من براي چند ترم جنب حافظيه بود و با بچه ها در هر فرصتي به حافظيه ميرفتيم و كلي خاطره دارم. اميدوارم تو هم مثل ماماني از حافظيه خوشت بياد نفسسسسسسسسسسسسسم اينجا هم ديگه خسته و گرسنه شده بودي و داشتي خودت رو لوس ميكردي تا بهت شير بديم: ...
17 آبان 1391