عروسكم آيساعروسكم آيسا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

آیسا,عروسک قشنگم

تولد 1 سالگي عروسكم

عزيز دل مامان روز 20 فروردين تولد يك سالگي تو بود. واي كه چه زود يك سال از به دنيا اومدن تو گذشت.تو با اومدنت به زندگيمون رنگ شادي بخشيدي و ما را لايق كلمه ي پدر و مادر كردي.دوست داشتم روز تولدت بهترين جشن ها را برايت بگيرم اما چون هنوز 4 ماه و 10 روز  پدر بزرگت نشده بود جشني نگرفتيم.برايت كيك خريديم و تو رو به آتليه عكاسي برديم تا اين روز با شكوه را ثبت كنيم. فرشته ي قشنگم تولدت مبارك.   عكسهايي كه تو آتليه ازت گرفتن رو تو سي دي بهمون ندادن و من مجبور شدم از عكست عكس بگيرم. اينم از عكسهاي آتليه: و اما عكسهايي كه تو خونه ازت گرفتيم: ...
2 خرداد 1392

دندون سوم و چهارم آيسا

دختر گلم در ايام عيد نوروز يك دفعه متوجه 2 دندان بالايي شما شدم.هر دو با هم روييده بود بدون اينكه من متوجه بشم.حالا شما 4 تا دندون ناز داري 2 تا بالا و 2 تا پايين.الهي من قربون اون صدف هاي قشنگ تو دهنت بشم.دوستتتتتتتتتت دارم.بوس بوس ...
2 خرداد 1392

عكسهاي 11 تا 12 ماهگي آيسا

آيسا دختر خوب مامان منو ببخش كه خاطراتت را جايي يادداشت نكردم و الان دقيقا نميدونم كه 11 تا 12 ماهگي چه كارهايي ميكردي يا چه خاطراتي با هم داشتيم.ايرادي ندارد در عوض عكسهات هميشه زنده كننده ي همه ي خاطراتت هستند.11 تا 12 ماهگيت كه مصادف ميشه با 20 اسفند تا 20 فروردين منزل مامانم زندگي ميكرديم.حالا ميريم سراغ عكسهات كه مثل هميشه نازهستند عكسهاي زير مربوط به تحظه ي تحويل سال هستند.چون ما امسال به خاطر فوت پدرم عيد نداشتيم لحظه ي تحويل سال سر خاك بوديم تا پدرم هم كنارمان باشد.   در عكس زير تو داشتي با اندوه به پدري كه به خاطر از دست دادن پسرش گريه ميكرد نگاه ميكردي.يعد هم بغض كردي و زدي زير گريه.اين اولين بار بود كه از گريه ي كسي...
2 خرداد 1392

بازگشت به ني ني وبلاگ

سلااااااااااااااااااااام دوستاي گلم. ما برگشتيم با كلي تاخير.دلم براي همتون تنگ شده بود و روز شماري ميكردم تا زودي برگردم اما مشكلات نميذاشت. اما حالا اينجام پيش همه ي شما ني ني وبلاگي ها.اول بايد از همه ي دوستان عزيزم بابت همه ي پيام هايي كه برام گذاشتن و تبريك هايي كه گفتن تشكر كنم. خيلي خوشحالم كه دوستاني مثل شما دارم و از صميم قلب از همتون سپاسگذارم.از دور ميبوسمتون ما 25 اسفند اثاث كشي كرديم اما فقط وسايلمون رو برديم و خودمون به خونه ي جديد نرفتيم آخه هنوز گازش وصل نشده بود و بدون گاز هم كه نميشه زندگي كرد اونم با بچه ي كوچيك.به همين علت به منزل مامانم اينا رفتيم و 43 روزاونجا بوديم و روز8 ارديبهشت بالاخره گازمون وصل شد و ما ب...
31 ارديبهشت 1392

خداحافظي تا خونه ي جديد

آيساي عزيزم ببخش كه اين روزها فرصت نوشتن خاطرات و گذاشتن عكسهاي ماهت رو ندارم و دير به دير وبت رو آپديت ميكنم آخه مشغول جمع كردن وسايل خونه هستم.آقا جون خونمون رو فروخته و ما بايد تا 2هفته ي ديگه اينجا رو تخليه كنيم و بريم تو آپارتماني كه قراره تا چند روز ديگه ساختش تموم بشه.دلم براي خونمون تنگ ميشه چون كلي خاطره ازش دارم.26اسفند كه بياد سومين سالگرد ازدواج من و بابايي هست يعني 3 ساله كه ما تو اين خونه داريم زندگي ميكنيم و حدود يك سالي ميشه كه توهم به جمعمان اضافه شدي و هر سه با هم كلي خاطره هاي مختلف داريم.البته من هميشه عاشق زندگي تو آپارتمان بودم اما به دلايلي الان خيلي تمايلي به  رفتن ندارم.خيلي بي حوصله هستم واگه تو نبودي معلوم نب...
3 اسفند 1391

تولد 10ماهگي عروسك مامان

عروسك ناز مامان 10 ماهگيت مبارك. تو ديروز 10 ماهه شدي ولي چون ما خونه نبوديم نتونستم واست چيزي بنويسم.آيساي عزيزم تو خيلي شيطون و بازيگوش شدي و همش دوست داري يكي باهات بازي كنه.عاشق بازي دالي موشه هستي و ازش سير نميشي .توي اين ماهي كه گذشت توحرف زدنت خيلي بيشتر شده و همش داري با خودت حرف ميزني.كلمه هايي كه ميگي: مامان-بابا-دد-بووه--اده-نه همچنان دستت رو به مبل و ميز و ... ميگيري و مي ايستي و بعد راه ميري اما هنوز نميتوني تنها راه بري. از همه مهم تر اين كه بالاخره دست زدن رو ياد گرفتي دست ميزني وبه محض شنيدن آهنگ شاد ني ناي ناي مي كني و خودت رو تكون ميدي همزمان سرت رو هم تكون ميدي. تازه باي باي هم ميكني.الهي مامان فداي كارهاي شير...
21 بهمن 1391